بردیا بردیا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات شیرین بردیا

جاده کازرون

رفتیم جاده کازرون کلی خوش گذشت جاتون سبز چه جاده سرسبزی این جاده اونجا کلی بیب.....چیدیدم بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب بیب ...
8 تير 1392

باغ ارم

چند مدت پیش با بابا و مامان رفتیم باغ ارم کلی خوش گذشت چه گلهایی خدائیش تو اردیبهشت و خرداد سری بزنید       ...
8 تير 1392

سفر به کیش (2)

خلاصه کلی خودم را شنی کردم تقصیر بابا بود که کاری به کارم نداشت اونوقت مامان و بابا کلی بحث کردن و خاله من را نجات داد و تمیز کرد وا چقدر پر شن شدم ولی خیلی حال دادا کلی گشتیم همه جا رفتیم تازه تو پاساژ پردیس دوست خوبم حسین جونم دیدم بعد دوباره با سفر دریایی بر گشتیم         ...
8 تير 1392

سفر به کیش

سلام در اردیبهشت ماه بود که یک سفر به کیش رفتیم با عمو حمید و خاله جم و مامان و بابا از اینجا رفتیم لامرد بعد رفتیم ده شیخ و اشکنان و بندر آفتاب هر چی جلو تر می رفتیم کلی گرم می شد تا اینکه رفتیم اولین سفر دریائیم را با لندیگراف رفتیم به جزیره زیبای کیش البته ماشین عموم هم داخل لندیگراف بود کیش که رفتیم همراه عموم قلاب ماهیگیری  را برداشتیم رفتیم ماهیگیری البته هر شب کارمون همین بود ولی سبد ماهیمون هر شب خالی بود چون نتونستیم حتی یه ماهی کوچولو هم بگیریم هرشب که می رفتیم ماهی گیری من کلی دوست داشتم آقا لاکپشته    آقا سفره ماهی     و  من با سنگ های ساحل کلی غذا به ماهیها  داد...
8 تير 1392

مسافرت یزد

در اسفند 1391با عمو حمید و خاله جمیل رفتیم یزد کلی خوش گذشت بابا و مامان منو کلی جاها بردند منم در هتل کلی اذیت کردم کلی شیرینی باقلوا و قطاب خوردیم کلی خرید کردیم عکس گرفتم همش من بغل بابا بودم یادش بخیر بابا در میدان امیر چخماق هندزفری را تو مغازه حاج خلیفه رهبر جا گذاشته بود و بعد از کلی پیاده روی تازه یادش اومد و باید بر می گشتیم اونو بر میداشتیم ,تازه بابا کلی هم ترسید آخه اون کادو مامان بود حالا اگه گم می شد این بابا و مامان تا شیراز قهر بودن اینم باغ دولت   اینجا هم خیلی آرام بود خانه زرتشتیان خاله ببخشید  خسته شدی     ...
10 ارديبهشت 1392

پدرم کورش

در برگشت از یزد نزدیک پاسارگاد بودیم که بابا یهو گفت بریم پاسارگاد می خوام بردیا را ببرم سر قبر باباش منظورش کورش بزرگ بود عموم کمی مخالف بود ولی بزرگواری کرد و اومد خلاصه رفتیم داخل و چه عظمتی اونجا بود کل جاهای پاسارگاد رفتیم و کلی عکس گرفتیم چندتاش می گذارم خیلی سرد بود لپام شده بود یخچالی دستم یخ زد بابا و مامان  کلی خسته شدن تا منو بغل کنه و گرم نگه داره و همه جا منو ببره     ...
10 ارديبهشت 1392