پدرم کورش
در برگشت از یزد
نزدیک پاسارگاد بودیم
که بابا یهو گفت بریم پاسارگاد
می خوام بردیا را ببرم سر قبر باباش
منظورش کورش بزرگ بود
عموم کمی مخالف بود ولی بزرگواری کرد و اومد
خلاصه رفتیم داخل و چه عظمتی اونجا بود
کل جاهای پاسارگاد رفتیم و کلی عکس گرفتیم
چندتاش می گذارم
خیلی سرد بود لپام شده بود یخچالی
دستم یخ زد
بابا و مامان کلی خسته شدن تا منو بغل کنه و گرم نگه داره و همه جا منو ببره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی