بردیا بردیا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات شیرین بردیا

دارم میرم مهمونی

امشب می رم مهمونی خانه خاله سمیره امشب دوستام هستند مهیا جون و آرین جون چقدر فکر دارم می ترسم تیپم بد باشه  می خوام لباس قرمز خرگوشیم بپوشم ببین خوشتیپم جاتون خالی کلی خوش گذشت ماکارونی خوردیم ...
5 ارديبهشت 1391

اولین حمام

  سلام دارم می رم خونه مادر بزرگم دوش بگیرم مامان حمیده و خاله جم خیلی زحمت کشیدن تازه خاله سمیره می گفت من هم میتونم ببرم ولی اگر  تا دو روز سرما خورد با خودتون تازه می خوام یه سر به مامان زرین هم بزنم آخه باید برم پیش مامان بزرگه و ازیشون تشکر کنم   ...
19 فروردين 1391

وای دنیا چقدر بزرگه

داریم با مامان میریم بیرون وای خدای من دنیا چقدر بزرگه مثل اینکه می خوام مامانم راببرم دکتر تو ماشینم دوتای مادر بزرگه هستند مامان حمیده هم مثل همیشه خرید داره ...
4 فروردين 1391

بردیا ماه تابان زندگی من و مامان

    عزیز دلمان عاشقانه دوستت داریم این هفتمین روز زندگی تو در کنار ما است .(ماشاالله)   بردیا را از بیمارستان به همراهی خاله سمیره آوردیم خانه روز دوم بردیا را بردیم واکسن زد روز سوم بابا  همراهی خاله سمیره بردیا جان را بردیم جهت غربالگری همه چیزش خوب بود خدا را شکر خدایا بخاطرتمام خوبیها که در حق ما بابت این فرشته کوچک به ما داشتی ممنون هستیم. بردیا فرشته ای که تمام اعضای خانواده با تولد او شاد شدند بخصوص خاله جمیله و عمو حمید ...
15 اسفند 1390

نزدیک است

سلام مامان جونم و بابا جون بردیا جونم در 10 اسفند 1390 در بیمارستان مرکزی شیرازMRI به دنیا میاد فکرش بکنید دو روز دیگه ما بابا و مامان می شیم. آزمایش قبل از عمل داده مامان اتاق عمل رزرو با یه دنیا شوررررررررررررررررررررررررررررررررر انشالله سالم وصالح بیایی. ...
8 اسفند 1390