امروز دهم اسفند ماه هزار و سیصد و نود ساعت 12:09 یوهووووووووووووووووووووووووووووووووووو من اوووووووووووووووووووووووووووووووم در طبقه سوم، جلو در اتاق عمل از لای پارچه سبز بابا را دیدم سلام بابا رفتم طبقه 4 برم تو اتاقم دیدم خاله جمیله با خاله سمیره پشت سرم دارند میان که پرستارا گفتند نفس من ناله داره کلی دلهره بابام داشتم که به خاله هام گفتم به بابام فعلا چیزی نگین چون من خوب خوبم اینها اشتبا می کنند بعد از 15 دقیقه بردنم تو اتاقم 307 گفتم برین به خاله هام بگین بیان خاله جمیله اومد ولی زود رفت خاله سمیره موند ای ای واییییییییی چی بود شیرین بود فکر کنم آب قنده ای خاله سمیره شیطون واییی...