بردیا بردیا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات شیرین بردیا

توپ سبز بردیا

                                                           بابا دیشب رفت یک توپ سبز پلاستیکی شبیه توپ فوتبال برای بردیا جون گرفت اومدیم خونه و توپه را هل دادیم سمت بردیا یه هو دیدیم بردیا بدو توپ بدو بالاخره آقا بردیا از توپ کلی ترسید و در رفت تا یکی دو روز توپ سبز هر جا که بود بردیا می ترسید و اونبری می رفت کلی من و بابا بردیا را در کنار گذاشتیم...
17 آذر 1391

مهمونی دیشب

سلام (دیشب خاله جم و عمو حمید زنگ زدن که می خواهیم بیائیم خونتون بالاخره بعد از کلی انتظار ساعت 8و نیم شب اومدن کلی خوش گذشت جاتون سبز تو سفرمون کلی چی بود من با اینکه شام خورده بودم کلی حلیم بادمجونی هم که خالم زحمت کشید خوردم کلی بغل خاله بودم و کلی لوس بازی یاذ گرفتم) عزیز دل مامان دوستون داریم بردیا گلی است از باغ های بهشت    
14 آذر 1391

آخ دندونم درد می کنه

سلام (من دارم دندون دار می شم ٢تا از دندونام داره از پائین در میاد) حسابی اذیتم میکنه فدات بشم عزیزم داری اذیت می شی بردیا جان هم داره صاحب دندون میشه دیروز با بردیا رفتیم داخل ماشین بابا و به بابا گفتم انگشتت را تمیز بشور پیاده شد تمیز انگشتش را شست و بهد اومد گفتم  دستت را بده من گذاشتم تو دهن بردیا یه هو بابا گفت خدا را شکر واااااااااااااااااااا قربونت برم دندون داری کلی همه شاد شدیم پروردگارا بابت همه خوبیهایی که در رشد بردیا بر ما داشتی شکر گذار هستیم الهی شکککککککککککککککککککککککککر عاشقانه دوستت دارم بردیا جان تنها دلیل ادامه زندگی من و بابا هستی خدایا نگهداش باش ممنون ...
27 آبان 1391

ماشینم راببینید

بالاخره منم ماشین دار شدم عزیز دلمان رفت تو روروک و فعالانه به رانندگی حرفه خود ادامه داد امیدوارم همیشه عزیز دلمون شاد و سرحال باشی ماهم دوست داریم عزیز دلما هستییییییییییی ماه تابان ما   ...
28 مهر 1391